دنیای ارواح
گزیده ای از سیاحت غرب
و چنان شدت یافت که اگر شهاب به یکی اصابت میکرد، از زمین بلند میشد و در بین، شهابهایی که به آنها اصابت میکرد از اصابت یکی به طرف مشرق و از دیگری به طرف مغرب و از سوم به شمال و از چهارم به جنوب و گاهی به بالا و گاهی به پایین، همچون گویی در بین چوگانهای مختلف، حیران و سرگردان و در میان فضا میبود؛ تا پس از مدتی به زمین میرسید.
و از شدت شوق، لشگر، بر لعن خود میافزود، تا حدی که دهانها خشک و زبانها کند میشد.
و بدنهای آنان کباب میشد و همچون پنجره، سوراخ سوراخ شده و با این همه، آتش دلشان خاموش نمیشد و از خوشحالی چشمشان روشن نمیشد. چه، آخرین درجه حصول انتقام و آرامی و خنک شدن دل مظلوم، به مردن ظالم و بیرون شدن از دار هستی بود؛ چنانکه در دنیا خنک شدن دل مظلوم، بیرون کردن ظالم از صفحه دنیا بود، که در نظر، نیست گردد و مردن و نیست شدن از عالم آخرت، شاید ممکن نباشد؛ چون زندگی در آنجا ذاتی است ولو اگر بدن آنها کباب و سوراخ گردد، چنانچه فرموده است: «و زندگی واقعی سرای آخرت است... سوره عنکبوت، آیه 67) و هرگاه پوستهای تنشان (در آن) بریان گردد (و بسوزد) پوستهای دیگری به جای آن قرار میدهیم... سوره نساء، آیه 56).
با روسای افواج که هفت نفر بودیم و با هفت نفر از روسای ملائکه، در خیمه من جمع شدیم و بنای مشورت نهادیم چه کنیم تا انتقام کلی حاصل شود و دلها از جوش و خروش، ساکن و آرام گیرد و با این جنگ معنوی که پیش گرفتهایم، دلها خنک شود.
بعضی گفتند: «خوب است با اسلحه سرد وارد برهوت شده، آنها را قطعهقطعه کنیم ولو نمیرند، شاید دلمان خنک شود.»
آقای ملائکه گفت: «به یقین معلوم است که آن عذابی که دارند، بیشتر از کشتار شماست. علاوه بر این، اجازه دخول در برهوت برای شما نیامده است.»
دیگری گفت: «علاوه بر این، با دخول ما در برهوت، عذاب از آنها برداشته میشود؛ زیرا همان طور که مومن از آتش جهنم ترسان است، آتش بیش از او، از مومن ترسان است؛ پس دخول ما در برهوت برای عذاب آنان، باعث رفع عذاب از آنهاست و این نقض غرض است.»
من گفتم: «سبب و باعث جوش و جگرخونی ما، جوش و خروش و اندوهگینی امام زمان(عج) است، تا دل او خنک و خالی نگردد، محال است که دل ما خنک شود؛ چون دل شیعه، پایبند دل اوست. باید فکری نمود تا او را از انتظار بیرون کرد و این به غیر از دعا و التماس از خدا، که اذن خروج به او بدهد، چارهای ندارد. ما با جدیت تمام، از چارهساز بیچارگان میخواهیم که درد ما را چاره کند.»
طلب فرج و گشایش
و همه این رای را پسندیدند، به جز ملائکه که سکوت کردند و در این هنگام جمعی از لشگر آمدند و گفتند که: «دلهای ما خنک نمیشود، بدون استعمال سیف و سنان.»
گفتم: «بروید همه را اعلام کنید که در صف شوند، رو به سمت بیتالمعمور که باید از خدا بخواهیم تعجیل ظهور را، که دردهای ما به ظهور درمان شود و رای اهل حل و عقد بر این قرار گرفته است و دعای فرج در آخرالزمان از افضل دعاهاست.»
خودمان هم برخاستیم و رفتیم جلوی صفهای ایستاده و دستهای گدایی را بلند کرده و خواندیم: (خدایا! گرفتاریها سنگین شد، مخفیها برملا شد، پردهها کنار رفت، امیدها بریده شد، زمین بر ما تنگ آمد و آسمان رحمتش را از ما دریغ کرد.)
گفتیم: (خداوندا! مرا از قبر برون آور در حالی که کفن به کمر بستهام و با شمشیر کشیده و نیزه برافراشته دعوت ملکوتی حق را در دل شهر و صحرا، لبیک گویم.)
صفوف را به حال دعا، ترک کردیم! چند نفری رفتیم؛ تا ببینیم و بشنویم صورت گفتگوی ملاء اعلی را و بدانیم که پیغمبر و علی و اولادش در چه حالند؟
دیدیم که پیغمبر(ص) و علی(ع) و اهل بیتشان نیز در صف شدهاند و دستها به دعای فرج بلند است و در عقب سر آنها، صفوف انبیاء و مرسلین، کروبین و ملائکه مقربین، همه به دعا ایستادهاند که حد و حصر ندارد.
و فهمیدیم کمیسیون شور و اتحاد ما، بر دعای فرج نیز، اشاره باطنی ملاء اعلی بوده که جنبش این سایه، از آن شاخه گل است.
گفتم: «البته در صفحه دنیا تاثیر نموده؛ چون نظر نمودیم، دیدیم حضرت حجت نیز با اصحاب خاصش، در سر کوهی، دست به دعا بلند کردهاند و در شهرها و بلاد اسلام، در مساجد و غیرها، مجامع مومنین، کم یا زیاد، منعقد شده، مشغول دعا و ختم «أَمَّنْ یُجیبُ» هستند.
در صحراها؛ جوخه جوخه، از حیوانات درنده و چرنده و پرنده، اجتماعاتی دارند و هر یک به زبان خود از طول انتظار فرج، ناله میکنند.
پس از دیدن این مناظر به نیل مقصود و حصول فرج، امیدواری کلی حاصل شد. برگشتیم نزد صفوف دعا دیدیم حال انقلابی بر این بیچارهها رخ داده.
بعضی با لبهای خشکیده به حال گریه دست به دعا برداشته، حیرتزده ایستاده.
بعضی جامه بر تن چاک زده و بیخود افتاده، گفتم: «برخیزید و هوشیار شوید! که امیدواری حاصل شد.»
و من مردم، پس دیدم ایستادهام و خویشان من در اطراف پیکر من، برای من گریه میکنند و من از گریه آنها اندوهگینم و به آنها میگویم: «من نمردهام» دیدم کسی به حرف من گوش نمیکند، گویا مرا نمیبینند و صدای مرا نمیشنوند، دانستم که آنها از من دورند و من نظر به آشنایی و دوستی به آن جنازه دارم، پیکرم را بعد از غسل و دیگر کارها، به طرف قبرستان بردند و من همه آن چیزها را میدیدم، پیکرم را سرازیر گور کردند و من در گور ایستاده تماشا میکردم، در آن حال وجود مرا ترس و وحشت گرفته بود، به ویژه هنگامی که دیدم در گور جانورهایی پیدا شدند و به پیکر حملهور شدند و آن شخصی که در گور جنازه را خوابانید، معترض آن جانورها نشد، گویا آنها را نمیدید. از مردم دادرسی خواستم، کسی به دادم نرسید و هر که مشغول کار خود بود، زن و فرزندانم را صدا کردم، اما آنها هم مرا نمیدیدند و رویم خاک ریختند، اما من همه آنها را میدیدم.
آنچه در طی این مدت خواندید مربوط به کتاب (سیاحت غرب، سرگذشت ارواح پس از مرگ) به قلم آقانجفی قوچانی بود که نمایشی از سیر ارواح در عالم برزخ است که با استفاده از آیات و روایات به صورت استعاره و تمثیل، حقایق پس از مرگ، با شیوهای عالی و قلمی سلیس و روان بیان شده است. مولف در این سفرنامه از هم سفری به نام «هادی» به عنوان سمبل فضیلت و تقوا، نتیجه عبادت و اطاعت حق و از «سیاه» به عنوان سمبل پستی و کجی و نتیجه گناه و عصیان، یاد میکند و گرفتاریهای عالم برزخ را که نتیجه عبادت و عصیان هر آدمی است، به صورت داستان، براساس برداشت از آیات قرآن و احادیث اهل بیت عصمت و طهارت بیان کرده است.