آسمان هفتم

فراموش کن آنچه را که نمی توانی به دست بیاوری و بدست آور آنچه را که نمیتوانی فراموش کنی

آسمان هفتم

فراموش کن آنچه را که نمی توانی به دست بیاوری و بدست آور آنچه را که نمیتوانی فراموش کنی

داستان قورباغه ها


frogs
قورباغه ها

Once upon a time there was a bunch of tiny frogs..... Who arranged a running competition
روزی از روزها گروهی از قورباغه های کوچیک تصمیم گرفتند که با
هم مسابقه ی دو بدند .

The goal was to reach the top of a very high tower.
هدف مسابقه رسیدن به نوک یک برج خیلی بلند بود .

A big crowd had gathered around the tower to see the race and cheer on the contestants. ...
جمعیت زیادی برای دیدن مسابقه و تشویق قورباغه ها جمع شده بودند ...

The race began ....
و مسابقه شروع شد ....

Honestly,no one in crowd really believed that the tiny frogs would reach the top of the tower .
راستش, کسی توی جمعیت باور نداشت که قورباغه های به این کوچیکی بتوانند به نوک برج برسند ..

You heard statements such as:
شما می تونستید جمله هایی مثل اینها را بشنوید :

'
Oh, WAY too difficult !!'
' اوه,عجب کار مشکلی !!'

'
They will NEVER make it to the top .'
'اونها هیچ وقت به نوک برج نمی رسند
.'
or :
یا :
'
Not a chance that they will succeed.. The tower is too high!'
'هیچ شانسی برای موفقیتشون نیست.برج خیلی بلند ه !'

The tiny frogs began collapsing. One by one ....
قورباغه های کوچیک یکی یکی شروع به افتادن کردند ...

Except for those, who in a fresh tempo, were climbing higher and higher ....
بجز بعضی که هنوز با حرارت داشتند بالا وبالاتر می رفتند ...

The crowd continued to yell, 'It is too difficult!!! No one will make it!'
جمعیت هنوز ادامه می داد,'خیلی مشکله!!!هیچ کس موفق نمی شه !'

More tiny frogs got tired and gave up ....
و تعداد بیشتری از قورباغه ها خسته می شدند و از ادامه دادن منصرف
...
But ONE continued higher and higher and higher ....
ولی فقط یکی به رفتن ادامه داد بالا, بالا و باز هم بالاتر ....

This one wouldn't give up !
این یکی نمی خواست منصرف بشه !

At the end everyone else had given up climbing the
tower. Except for the one tiny frog who, after a big effort, was the only one who reached the top !
بالاخره بقیه ازادامه ی بالا رفتن منصرف شدند.به جز اون قورباغه
کوچولو که بعد از تلاش زیاد تنها کسی بود که به نوک رسید !

THEN all of the other tiny frogs naturally wanted to
know how this one frog managed to do it ?
بقیه ی قورباغه ها مشتاقانه می خواستند بدانند او چگونه این کا ر رو
انجام داده؟


A contestant asked the tiny frog how he had found the strength to succeed and reach the goal ?
اونا ازش پرسیدند که چطور قدرت رسیدن به نوک برج و موفق شدن رو پیدا کرده؟

It turned out ....
و مشخص شد که ...

That the winner was DEAF !!!!
برنده ی مسابقه کر بوده !!!

The wisdom of this story is:
Never listen to other people's tendencies to be negative or pessimistic. ... because they take your
most wonderful dreams and wishes away from you -- the ones you have in
your heart!

Always think of the power words have .
Because everything you hear and read will affect your actions!
نتیجه ی اخلا قی این داستان اینه که :
هیچ وقت به جملات منفی و مأیوس کننده ی دیگران گوش ندید... چون
اونا زیبا ترین رویا ها و آرزوهای شما رو ازتون می گیرند--چیز هایی که از ته دلتون آرزوشون رو دارید !
همیشه به
قدرت کلمات فکر کنید .
چون هر چیزی که می خونید یا می شنوید روی اعمال شما تأثیر میگذاره
Therefore:
پس :

ALWAYS be....
همیشه ....

POSITIVE!
مثبت فکر کنید !

And above all :
و بالاتر از اون

Be DEAF when people tell YOU that you cannot fulfill your dreams!
کر بشید هر وقت کسی خواست به شما بگه که به آرزوهاتون نخواهید
رسید !

Always think:
و همیشه باور داشته باشید که :
God and I can do this !
من همراه خدای خودم همه کار می تونم بکنم


Most people walk in and out of your life......but FRIENDS Leave footprints in your heart
آدم های زیادی به زندگی شما وارد و از اون خارج میشن... ولی
دوستانتون جا پا هایی روی قلبتون جا خواهند گذاشت

دنیای ارواح

دنیای ارواح


گزیده ای از  سیاحت غرب


و چنان شدت یافت که اگر شهاب به یکی اصابت می‌کرد، از زمین بلند می‌شد و در بین، شهاب‌هایی که به آنها اصابت می‌کرد از اصابت یکی به طرف مشرق و از دیگری به طرف مغرب و از سوم به شمال و از چهارم به جنوب و گاهی به بالا و گاهی به پایین، همچون گویی در بین چوگان‌های مختلف، حیران و سرگردان و در میان فضا می‌بود؛ تا پس از مدتی به زمین می‌رسید.

و از شدت شوق، لشگر، بر لعن خود می‌افزود، تا حدی که دهان‌ها خشک و زبان‌ها کند می‌شد.

و بدن‌های آنان کباب می‌شد و همچون پنجره، سوراخ سوراخ شده و با این همه، آتش دلشان خاموش نمی‌شد و از خوشحالی چشمشان روشن نمی‌شد. چه، آخرین درجه حصول انتقام و آرامی و خنک شدن دل مظلوم، به مردن ظالم و بیرون شدن از دار هستی بود؛ چنانکه در دنیا خنک شدن دل مظلوم، بیرون کردن ظالم از صفحه دنیا بود، که در نظر، نیست گردد و مردن و نیست شدن از عالم آخرت، شاید ممکن نباشد؛ چون زندگی در آنجا ذاتی است ولو اگر بدن آنها کباب و سوراخ گردد، چنانچه فرموده است: «و زندگی واقعی سرای آخرت است... سوره عنکبوت، آیه 67) و هرگاه پوست‌های تنشان (در آن) بریان گردد (و بسوزد) پوست‌های دیگری به جای آن قرار می‌دهیم... سوره نساء، آیه 56).

با روسای افواج که هفت نفر بودیم و با هفت نفر از روسای ملائکه، در خیمه من جمع شدیم و بنای مشورت نهادیم چه کنیم تا انتقام کلی حاصل شود و دل‌ها از جوش و خروش، ساکن و آرام گیرد و با این جنگ معنوی‌ که پیش گرفته‌ایم، دل‌ها خنک شود.

بعضی گفتند: «خوب است با اسلحه سرد وارد برهوت شده، آنها را قطعه‌قطعه کنیم ولو نمیرند، شاید دلمان خنک شود.»

آقای ملائکه گفت: «به یقین معلوم است که آن عذابی که دارند، بیشتر از کشتار شماست. علاوه بر این، اجازه دخول در برهوت برای شما نیامده است.»

دیگری گفت: «علاوه بر این، با دخول ما در برهوت، عذاب از آنها برداشته می‌شود؛ زیرا همان طور که مومن از آتش جهنم ترسان است، آتش بیش از او، از مومن ترسان است؛ پس دخول ما در برهوت برای عذاب آنان، باعث رفع عذاب از آنهاست و این نقض غرض است.»

من گفتم: «سبب و باعث جوش و جگرخونی ما، جوش و خروش و اندوهگینی امام زمان(عج) است، تا دل او خنک و خالی نگردد، محال است که دل ما خنک شود؛ چون دل شیعه، پایبند دل اوست. باید فکری نمود تا او را از انتظار بیرون کرد و این به غیر از دعا و التماس از خدا، که اذن خروج به او بدهد، چاره‌ای ندارد. ما با جدیت تمام، از چاره‌ساز بیچارگان می‌خواهیم که درد ما را چاره کند.»

طلب فرج و گشایش

و همه این رای را پسندیدند، به جز ملائکه که سکوت کردند و در این هنگام جمعی از لشگر آمدند و گفتند که: «دل‌های ما خنک نمی‌شود، بدون استعمال سیف و سنان.»

گفتم: «بروید همه را اعلام کنید که در صف شوند، رو به سمت بیت‌المعمور که باید از خدا بخواهیم تعجیل ظهور را، که دردهای ما به ظهور درمان شود و رای اهل حل و عقد بر این قرار گرفته است و دعای فرج در آخر‌الزمان از افضل دعاهاست.»

خودمان هم برخاستیم و رفتیم جلوی صف‌های ایستاده و دست‌های گدایی را بلند کرده و خواندیم: (خدایا! گرفتاری‌ها سنگین شد، مخفی‌ها برملا شد، پرده‌ها کنار رفت، امیدها بریده شد، زمین بر ما تنگ آمد و آسمان رحمتش را از ما دریغ کرد.)

گفتیم: (خداوندا! مرا از قبر برون آور در حالی که کفن به کمر بسته‌ام و با شمشیر کشیده و نیزه برافراشته دعوت ملکوتی حق را در دل شهر و صحرا، لبیک گویم.)

صفوف را به حال دعا، ترک کردیم! چند نفری رفتیم؛ تا ببینیم و بشنویم صورت گفتگوی ملاء اعلی را و بدانیم که پیغمبر و علی و اولادش در چه حالند؟

دیدیم که پیغمبر(ص) و علی(ع) و اهل بیتشان نیز در صف شده‌اند و دست‌ها به دعای فرج بلند است و در عقب سر آنها، صفوف انبیاء و مرسلین، کروبین و ملائکه مقربین، همه به دعا ایستاده‌اند که حد و حصر ندارد.

و فهمیدیم کمیسیون شور و اتحاد ما، بر دعای فرج نیز، اشاره باطنی ملاء اعلی بوده که جنبش این سایه، از آن شاخه گل است.

گفتم: «البته در صفحه دنیا تاثیر نموده؛ چون نظر نمودیم، دیدیم حضرت حجت نیز با اصحاب خاصش، در سر کوهی، دست به دعا بلند کرده‌اند و در شهرها و بلاد اسلام، در مساجد و غیرها، مجامع مومنین، کم یا زیاد، منعقد شده، مشغول دعا و ختم «أَمَّنْ یُجیبُ» هستند.

در صحراها؛ جوخه جوخه، از حیوانات درنده و چرنده و پرنده، اجتماعاتی دارند و هر یک به زبان خود از طول انتظار فرج، ناله می‌کنند.

پس از دیدن این مناظر به نیل مقصود و حصول فرج، امیدواری کلی حاصل شد. برگشتیم نزد صفوف دعا دیدیم حال انقلابی بر این بیچاره‌ها رخ داده.

بعضی با لب‌های خشکیده به حال گریه دست به دعا برداشته، حیرت‌زده ایستاده.

بعضی جامه بر تن چاک زده و بیخود افتاده، گفتم: «برخیزید و هوشیار شوید! که امیدواری حاصل شد.»

و من مردم، پس دیدم ایستاده‌ام و خویشان من در اطراف پیکر من، برای من گریه می‌کنند و من از گریه آنها اندوهگینم و به آنها می‌گویم: «من نمرده‌ام» دیدم کسی به حرف من گوش نمی‌کند، گویا مرا نمی‌بینند و صدای مرا نمی‌شنوند، دانستم که آنها از من دورند و من نظر به آشنایی و دوستی به آن جنازه دارم، پیکرم را بعد از غسل و دیگر کارها، به طرف قبرستان بردند و من همه آن چیزها را می‌دیدم، پیکرم را سرازیر گور کردند و من در گور ایستاده تماشا می‌کردم، در آن حال وجود مرا ترس و وحشت گرفته بود، به ویژه هنگامی که دیدم در گور جانورهایی پیدا شدند و به پیکر حمله‌ور شدند و آن شخصی که در گور جنازه را خوابانید، معترض آن جانورها نشد، گویا آنها را نمی‌دید. از مردم دادرسی خواستم، کسی به دادم نرسید و هر که مشغول کار خود بود، زن و فرزندانم را صدا کردم، اما آنها هم مرا نمی‌دیدند و رویم خاک ریختند، اما من همه آنها را می‌دیدم.


 

آنچه در طی این مدت خواندید مربوط به کتاب (سیاحت غرب، سرگذشت ارواح پس از مرگ) به قلم آقانجفی قوچانی بود که نمایشی از سیر ارواح در عالم برزخ است که با استفاده از آیات و روایات به صورت استعاره و تمثیل، حقایق پس از مرگ، با شیوه‌ای عالی و قلمی سلیس و روان بیان شده است. مولف در این سفرنامه از هم سفری به نام «هادی» به عنوان سمبل فضیلت و تقوا، نتیجه عبادت و اطاعت حق و از «سیاه» به عنوان سمبل پستی و کجی و نتیجه گناه و عصیان، یاد می‌کند و گرفتاری‌های عالم برزخ را که نتیجه عبادت و عصیان هر آدمی است، به صورت داستان، براساس برداشت از آیات قرآن و احادیث اهل بیت عصمت و طهارت بیان کرده است.

نیروی کلمات۴

۶۱ – بخندید همچنانکه نفس می‏کشید و دوست داشته باشید همچنانکه زندگی می‏کنید.

 

۶۲ – هیچ کس نمی‏تواند بازگردد و شروعی جدید را رقم بزند اما هر کسی می‏تواند شروع کند و پایانی خوش را بسازد.

 

۶۳ – مهمترین چیزها در زندگی چیزی نیستند که قابل لمس باشند.

 

۶۴ – زیباترین عکسها در اتاقهای تاریک ظاهر می‏شوند؛ پس هر موقع در قسمتی تاریک از زندگی قرار گرفتی بدان که طبیعت می‏خواهد تصویری زیبا از تو بسازد.

 

۶۵ – برف سنگینی بارید؛ درختی شکست، درختی زیباتر شد.

 

۶۶ – زندگی مانند بازی حکم است، مهم نیست که دست خوبی نداشته باشیم، مهم این است که یار خوبی داشته باشیم.

 

۶۷ – از کوتهی ماست که دیوار بلند است.

 

۶۸ – از شیشۀ جلو به زندگی نگاه کنید نه از آینۀ رو به عقب.

 

۶۹ – به خاطر ترساندن موش خانه‏ات را آتش نزن.

 

۷۰ – هنر زندگی کردن، هنر نقاشی کردن بدون پاک کردن است.

 

۷۱ – بهترین لذت زندگی انجام دادن عملی است که دیگران می‏گویند نمی‏توانیم.

 

۷۲ – هر روز از زندگی معجزه است. من روزم را هدر نمی‏دهم. من قدر معجزات را می‏دانم.

 

۷۳ – آرام بنشین. تقلا نکن. بهار می‏آید و سبزه‏ها رشد می‏کنند.

 

۷۴ – اینکه چه می‏اندیشیم، چه می‏دانیم و به چه اعتقاد داریم مهم نیست. مهم این است که چه می‏کنیم.

 

۷۵ – از زندگی هر انچه لیاقتش را داریم به ما می‏رسد نه آنچه آرزویش را داریم.

 

۷۶ – از آنجا که زندگی آینۀ وجود ماست، فقط با تغییر ما تغییر می‏کند.

 

۷۷ – ساعتی که خراب است، در هر روز دوبار زمان را درست نشان می‏دهد.

 

۷۸ – هرگاه در زندگی خانه‏ای از یخ ساختی، بر آب شدنش گریه نکن.

 

۷۹ – برای انسانهای بزرگ چون بر این باورند که : یا راهی خواهم یافت یا راهی خواهم ساخت.

 

۸۰ – آرزوهایت را یک جا یادداشت کن و یکی یکی از خدا بخواه. خدا یادشان نمی‏رود اما تو یادت خواهد رفت آنچه را که امروز داری، آرزوی دیروزت بوده است.

 

۸۱ – برگ در انتهای زوال می‏افتد و میوه در انتهای کمال. بنگر که چون برگی زردی یا سیبی سرخ؟

 

۸۲ – اگرنتوانستی کسی را ببخشی از بزرگی گناه او نیست، از کوچکی دل توست.

 

۸۳ – به کسی که در جستجوی حقیقت است ایمان آور و به کسی که حق را یافته است شک کن.

 

۸۴ – ما آمده‏ایم تا با زندگی کردن قیمت پیدا کنیم نه به هر قیمتی زندگی کنیم.

 

۸۵ – هر کس چرای زندگی را یافت با هر چگونه‏ای خواهد ساخت.

 

۸۶ – سخن نیک را از گویندۀ آن بگیرید هر چند خود بدان عمل نکند.

 

۸۷ – ناتوانترین مردم کسی است که نتواند دوستی پیدا کند و ناتوانتر از او کسی است که دوستان خود را از دست بدهد.

 

۸۸ – چون عقل کامل گردد، سخن گفتن کمتر شود.

 

۸۹ – صبحگاهان به جستجوی روزی درآیید که برکت و موفقیت در صبح زود نهفته است.

 

۹۰ – به بار نشستن هر کار نیازمند ۱۰۰۰ روز صبر است.

 

۹۱ – راز موفقیت در این است که با طبیعت و کائنات هماهنگ باشیم و در مسیر موجهای زندگی لذت ببریم.

 

۹۲ – موفقیت یک مسیر است و نه هدف.

 

۹۳ – موفقیت بیشترین و بهترین استفاده از آن چیزی است که هم اکنون داریم.

 

۹۴ – شکست موفقیت است، اگر از آن درس بگیریم.

 

۹۵ – موفقیت این نیست که هرگز اشتباه نکنیم بلکه این است که یک اشتباه را دوبار مرتکب نشویم.

 

۹۶ – موفقیت دستیابی به آن چیزی است که می‏خواهیم و شادمانی خواستن آن چیزی است که بدست می‏آوریم.

 

۹۷ – موفقیت توانایی پرش از شکستی بر شکستی دیگر است بدون اینکه خسته شویم.

 

۹۸ – من می‏دانم که تمام هستی برای من خلق شده. پس نگران نیستم و تمام هستی را یار و یاور خود می‏بینم.

 

۹۹ – بازی زندگی بازی بومرنگهاست. مراقب بومرنگ خود باشیم که به کدام طرف پرتاب می‏شود.

 

100- اگر نمیتوانی که اندیشه خودت را بالا ببری حداقل سیب باش که با افتادنت اندیشه ای را بالا ببری.

 

101- کسی باش که عمری با تو بودن ، یک لحظه ، و لحظه ای بی تو بودن ، یک عمر باشد . .

102-  همیشه سعی کن عاشق کسی بهتر از خودت باش تا با تو زندگی کنه ٬ نه بازی . . .

103- به جای اینکه جای کسی را بگیرید، تلاش کنید جای واقعی خود را بیابید.

104- فراموش کن آنچه را که نمی توانی به دست بیاوری و بدست آور آنچه را که نمیتوانی فراموش کنی.

105- میوه ای که بدون تکان دادن از درخت بیافتد و خود را تقدیم کند رسیده تر از آن است که قابل خوردن باشد.

106- اگر خاموش بنشینی تا دیگران به سخنت آورند ، بهتر از آن است که سخن بگویی و خاموشت کنند .
سقراط

نیروی کلمات3

۴۱ – وقتی صحبت می‏کنیم، صدای هیچ کس را نمی‏شنویم.

 

۴۲ – والدین نباید کوچکترها را در برابر تصمیمات زندگی مسئول بدانند.

 

۴۳ – اینکه پدران ما چه کاره بوده‏اند مهم نیست، مهم این است که ما چه خواهیم کرد و چه خواهیم شد.

 

۴۴ – اگر فکر می‏کنید که باید همین الآن بگویید، پس بگویید و اگر می دانید که باید کاری را الآن انجام دهید، پس انجام دهید.

 

۴۵ – هر تغییری نیاز به حرکت دارد.

 

۴۶ – کمک دیگران به معنای انجام تمام و کمال کار ما نیست.

 

۴۷ – اینطور نیست که هر کسی شما را دوست بدارد ولی شما می‏توانید هر کسی را دوست داشته باشید.

 

۴۸ – اگر کاری را همیشه برای کسی انجام دادید، او هرگز آن کار را یاد نخواهد گرفت.

 

۴۹ – هیچ چیز بیشتر از خنده مسری و واگیردار نیست.

 

۵۰ – بهترین هدیه‏ای که می‏توان به دیگران داد، وقت و صبر خودمان است.

 

۵۱ - زیبایی محض با چشم قابل مشاهده نیست، بلکه با فکر و دل دیده می‏شود.

 

۵۲ – هر کسی بذر کمال را در وجودش دارا می‏باشد، اما کمتر کسی می‏تواند آنرا پرورش دهد.

 

۵۳ – تنها راه پایان دادن به مشاجره‏ها، پیدا کردن یک راه حل است.

 

۵۴ – هر عملی که انجام می‏دهیم و هر حرفی که میگوییم به ما باز می‏گردد اما نه به گونه‏ای که انتظارش را داشتیم.

 

۵۵ – اگر یک پله از نردبان شکست، با کمی زحمت پا را باید بالاتر گذاشت.

 

۵۶ – هرگز کلمات ناگفته را در اتاق دربسته محبوس نکنید.

 

۵۷ – هرکس بیش از آنچه خود را می‏شناسد است.

 

۵۸ – از هر چه بترسیم اسیرش می‏شویم.

 

۵۹ – نیازمندترین انسانها حریص‏ترین آنهاست.

 

۶۰ – آنچنان خیال کنید که گویا تا ابد زنده‏اید و انچنان عمل کنید که گویا امروز می‏میرید.