روایت شده که حضرت على (ع ) روزى بر منبر کوفه خطبه مى خواند و در ضمن
خطبه فرمود: اى مردم از من بپرسید، قبل از اینکه مرا از دست بدهید. از راه هاى
آسمان ها بپرسید که من به آنها داناتر از راه هاى زمین هستم . پس مردى از بین آن
جماعت برخاست و گفت : یا امیرالمؤ منین ، جبرئیل الآن کجاست ؟
فرمود:
مرا بگذار تا بنگرم . سپس نگاهى به بالا و بر زمین و به راست و چپ
نموده ، فرمود: تو جبرئیل هستى . پس جبرئیل از بین آن قوم پرواز کرد و با بالش سقف
مسجد را شکافت و مردم تکبیر گفتند و عرضه داشتند: یا امیرالمؤ منین ، از کجا
دانستى او جبرئیل است ؟
فرمود: من به آسمان نظر انداختم و نظرم به آن چه بر بالاى عرش و حجب
بود رسید. وقتى به زمین نگاه کردم ، بینایى من در تمام طبقات زمین تا ثرى (قعر آن
) نفوذ کرد و هنگامى که به راست و چپ نگاه کردم ، آنچه را خداوند آفریده دیدم ،
ولى جبرئیل را در بین مخلوقات ندیدم ، به همین علت ، دانستم که این (سؤ ال کننده )
همان جبرئیل است
.