سیاهچالههای آشنای کهکشانی همچنانمیتوانند باعث ایجاد بهت و حیرت
برای فیزیکدانهای تئوریست شوند. یک سیاهچالهیفضایی میتواند زمانی که یک ستارهی بزرگ آتش میگیرد
و محو میشود، تشکیل گردد.
هستهی آن بر اثر جاذبهی درونی فراوان، به دو نیم تقسیم میشود.
اگر جسم به لحاظشکلی، کروی باشد، آنگاه همهی مواد تجزیهشده از ریشه با نسبتهای مساوی به
سمت مرکزهندسی
هسته، ریزش میکنند در نتیجه مقدار میدان چگالنده و میدان جاذبه به بینهایتمیل خواهد کرد. تا زمانی که
جاذبه، خود را به عنوان تاروپودی از هندسهی مکان – زمان معرفی میکند، میزان خمیدگی و پیچش
این دو بعد یعنی زمان و مکان، به بینهایتمیل خواهد کرد و برای زمان – مکان یا
هر دوی آنها، یک خط مرز و محدوده خواهد ساخت. ریاضیدانها، این پدیده را تکین یا فردیت
مینامند. هیچ کس نمیداند که از اینفردیتها، چه چیزی حاصل میشود. آیا
فضا-زمان، همانجا به پایان خواهد رسید یا اینفردیتها به از کارافتادگی نظریات ما منجر میشوند؟
اگر زمان – مکان مرز و حدودیداشته باشد، آنگاه پیشبینی کردن حاصل آن نیز غیرممکن خواهد بود. از
آنجایی که پیشبینی
و فلسفهی جبر و تقدیر، پایهی همهی تصاویر علمی و منطقی از جهان حاضر راتشکیل میدهد، فردیتها میتوانند
پا را از مرزهایی فراتر بگذارند که علم نمیتواند. وقتی یک سیاهچالهی فضایی، حاصل یک تفرد را در بربگیرد، آن
دیگر پوشیده و مستورمیشود و دیگر تهدیدآمیز نیست. در 1967، راجر پنروز، فرضیهی
“سانسور فضایی” رامطرح کرد. در این فرضیه، اعتقاد بر این بود که همهی تفردهای ایجادشده بر
اساس کاهشجاذبه،
قاعدتاً توسط سیاهچالههای فضایی پوشیده میشوند و در نتیجه برای ما غیرقابلمشاهده هستند. راه چاره نیز
غیرقابل دسترسی بود یعنی وجود تفردهای ناپوشیده کهمیتوانند باعث اتفاقاتی بدون توجیه و دلیل منطقی و
عقلانی شوند. سپس چند سالبعد، استفان هاوکینگز، یک پیچیدگی دیگر در مورد این
مساله را نیز مطرح کرد. اومتوجه شد که سیاهچالهها، امواج گرمایی از خود منتشر میکنند و به آرامی
تجزیهمیشوند.
تئوریسینهای فیزیکی، آنچه که ممکن بود در پایان اتفاق بیفتد را اینگونهتصور کردند: آیا این تبخیر و
تبدیل در نهایت، تفردهای موجود در دل سیاهچالهها رانمایان و بیپرده خواهد کرد؟ این مساله در مباحث مربوط به تئوری اطلاعات نیز بهشکلی دیگر مطرح
شد. وقتی ستارهیی از یک سیاهچاله برمیخیزد، محتوای اطلاعات جزییستاره (مانند تعداد اجزا و
ذرههایی که از آن تشکیل شده است و از هر نوع ذره وقسمت، چند تکه عضو در ستاره به کار رفته) برای یک
ناظر بیرونی، غیرقابل مشاهدهخواهد بود. در نتیجه زمانی که یک سیاهچالهی فضایی از بین میرود، آیا
اطلاعاتبر اثر نوعی از تابش که هاوکینگز مطرح کرد، دوباره برمیگردند؟ این
سیاهچالهها بهنظر
میرسد به وضوح در همهجای جهان هستی وجود دارند و حاضر هستند. اگر پیچ وتابهای موجود در حفرههای
ماری (حفرههای تکینی) باعث آشکار شدن یک چالهی جدید دربعد فضا – زمان میشوند، پس میتوان نتیجه گرفت که
جهان هستی مثل یک کفگیر یا صافیفضایی در حال نشست کردن است؟ اگر اینگونه است، پس محتویاتش به کجا
میروند؟